ستارگان خاکی
نویسنده: سید میثم موسویان
آپاراتی دشمن
راننده آمبولانس بودم در خط حلبچه . یک روز با ماشین بدون زاپاس رفته بودم جلو شهید و مجروح بیاورم . دست بر قضا یکی از لاستیک ها پنچر شد .
رفتم واحد بهداری و به یکی از برادران واحد گفتم : آپاراتی این نزدیکی ها نیست ؟ مکثی کرد و گفت : چرا چرا . پرسیدم کجا ؟
جواب داد : لاستیک را باز کن ببر آن طرف خاکریز ( منظورش محل استقرار نیروهای عراقی بود ) به یک دو راهی میرسی بعد دست چپ صد متر جلوتر سنگر فرماندهی است . برو آنجا بگو مرا فلانی فرستاده پسر خاله ات!! اگر احیانا قبول نکرد با همان لاستیک بکوب تو مغزش ملاحظه من را نکن.
سلام علیکم
از وبلاگ موجی عشق
یاعلی (ع)
طرح میثاق با نشاط و تعالی!
ای شهید...
نخلستان شعر و ادب
بسیجی در دلش زهرا (س)نشسته...
آخر شهادت آرزوته یا هدفت؟؟؟
محفل دلسوختگان
چندغزل عرفانی دیگر از دیوان امام
حکایت های عبرت آموز(2)
داستان شهدا
در محضر بهجت (1)
اشعار مرحوم سپهر (صوتی)
متن کامل مصاحبه عبدالرضا هلالی-6 / 11 / 86
[همه عناوین(40)][عناوین آرشیوشده]