ستارگان خاکی
نویسنده: سید میثم موسویان
یادواره 14 شهید گمنام
و137شهید منطقه خضر نبی(ع)
زمان:شام شهادت امیر المومنین(ع)
مکان:قم-کوه خضر نبی(ع)
نویسنده: سید میثم موسویان
آسمانی ها ، جلوه در این عبد کنید.
التفات حق، بر دست دل ما
این چنین هویدا شد ، به نام شهید
روی صحبت با دانشجوهای نسل سومی :
شهید به مثابح شیشه عطری هست که دربش رو باز کنن تمام بخار میشه همه جا رو معطر میکنه .
آسمانی شدن در جوار حق ، در حسینیه مجنونان به عشق علم الهدی ، آرزوی چیره شدن بر نفس ، حاجتی بی پایان.
چشمان اشک آلود ، آتشی زبانه دار ، ساقی مانده با لبهای تشنه که به کدامین یک از این سیراب شدگان ، حسرت عشق را بچشاند؟
و ما همان بازماندگان هستیم که حتی بزم چشمان اشک آلود را هم به دیار حسرت می بینیم.
این بار قلم سیاه دل ، به هویزه دست تمنا گشوده است . تا شاید نگاهی از ما فوق ماده ، از ما فوق این آتش گرمای هویزه به این چهره رو به زوال شود.
یادگفته آن عاشقی افتادم:
کدامین بنده این گونه است، ای سید ای حسین ، چگونه تو قرآن را در تمام وجودت خلاصه کردی که حتی برای پیدا کردن تنت در زیر زنجیر های تانک شیطان ، قرآن نشانه تو شد، و این گواه بر وجود تو در بهشت است . اما چگونه؟
آری این گونه تو میپنداشتی،که ای خدا اگر تو در محشر از ما این سئوال را طلب کنی که ای عبد "هل اقرأ قرآن؟
و جواب تو قالوأ بلیَ بود.
جواب ما چیست؟
وچه حسینی بودی که شمع محفل را درشب عشق روی به خاموشی کشاندی ، درب حضور را گشودی تا نااهلان دیار تو از میدان کربلای تو خارج شوند. اما تو مسافرکش کربلا بودی و از برای آن یارانت که پیوند به افلاک حسین (ع) زدی.
محمد حسین جان، حسرت میبرم از نگاهت ، چه آسمانی بودی، حسرت میبرم از کلامت چه خدایی بودی، حسرت میبرم از نگاهت ، چه مهدوی بودی، حسرت میبرم از غنایت چه بهشتی بودی، حسرت ، غبطه ، آرزو، حاجت ، دگر واژی نمیابم چه بگویم ، جملگی ما حسرت کش نگاه تو شده ایم . بس.
از کنارهای فرات بوی یاس حضرت احساس میاید . از بهشت برای ما بگو ای بهشتی..
پندار من این شد در رویای صادقه دل:
هر صبح با سلام بر حسین (ع) از خواب تن نازی خویش در بهشت چشم وا میکنی، در محفل او سر خم میکنی، در جوار او چهره خیس میکنی، در نگاه او عشق آغاز میکنی ، بگو به من آیا این گونه هست؟
حسین جان:
عشق را بهانه کردم، دل را کوچه کردم ، چشم را دریا کردم، صبر را پیشوا کردم ، غم را شاه کردم، مهتاب را خمیده کردم، سکوت را مبهوت خودکردم، تا شاید نگاهی از مافوق عشق احساس کنم....
نگاهی ای سبوی عشق ، از برای مولای ، تو دعا کن ، شاید فرجی شد.
تقدیم به دانشجوی شهید سید محمد حسین علم الهدی .
نویسنده: سید میثم موسویان
بر دل یاقوت با خط طلا بنوشتند،
شیعیان حاجی شدند چون دور حیدر گشتند
ایام 13 رجب بر شما مبارک.
*اعتکاف یادتون نره!*
نویسنده: سید میثم موسویان
از همه شما عزیزان دعوت می کنم که در طرح نشاط و تعالی که در تابستان و در پایگاههای بسیج برگزار می شود شرکت نمایید و از برنامه های آن لذت ببرید.
موفق باشید!
نویسنده: سید میثم موسویان
ای شهید!
ای که بر کرانه ازلی و ابدی وجود برنشسته ای...
دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرون کش...
شهید سید مرتضی آوینی
نویسنده: سید میثم موسویان
شکسته قاب دلم در زمان پنجره ها
به پیچ کوچه ای از آسمان پنجره ها
غروب و اشک و من و یک دل پر از آتش
بیا و بشو مرا از زبان پنجره ها
هوای ابری و یک جاده پر از گریه
نفس نفس زدن بی امان پنجره ها
هزار راه نرفته هزار کوچه سکوت
هزار آینه تا کهکشان پنجره ها
به کوچ خسته شب تمام شد و گم شد
میان حجم غبار کاروان پنجره ها
تو خواب مانده ای و این منم فقط که شدم
در این سکوت عجیب همزبان پنجره ها
همیشه منتظرم تا کمی شهیدانه
به کربلا بروم از جهان پنجره ها
در انتهای غروب من نماز خواهم خواند
با احترام خدا با اذان پنجره ها
نویسنده: خادم الشهداء
در کوره راه های پس از جنگ، از خدا بخواهیدکه بسیجی بمانید ودر اتفاقات سیاسی و معیشتی و اجتماعی ، وقتی به شما خیانت می کنند ، مقابله به مثل نکنید. اگر شما را تکذیب می کنند و راه و رسم شما را ((دروغ)) می خوانند،
دل آرام باشید و تردید نکنید .
اگر تملق تان می گویند (و معمولا طمعی دارند!) بازی نخورید و کوتاه نیایید و به روی ناپاکان و آزمندان ، لبخند نزنید، و اگر بد شما را می گویند، دچار یاس و غم نشوید و احساس تنهایی و بی چیزی نکنید
استاد رحیم پور ازغدی
نویسنده: خادم الشهداء
تا حالا شده فکر کنی که آیا شهادت برات آرمانه یا آرزو؟؟؟؟
بزار بهتر حرفم رو بزنم......
آیا تو دوست داری شهید بشی یا هدف از زندگیت شهادته... ؟ براش برنامه ریزی کردی ، روش حساب باز کردی و خلاصی بخوام بگم یه جورایی منتظر شهادتی یا نه برنامه خاصی نداری فقط بلدی دعا کنی که اللهم ارزقنا توفیق شهادة فی سبیلک و توقع داری بدون هیچ عرق ریختنی عنایتی حاصل بشه و دعات مستجاب بشه...
آخه بعضیا که شاید تعدادشون هم کم نیست خیال میکنن شهید شدن یه دفعه ای و اتفاقیه... وقتی یکی شهید میشه میگن خوش به حالش به آرزوش رسید!!!!! غافل از اینکه شهادت واسه این بابا آرزو نبوده که...... هدف بوده!!!!!!! یعنی کلی برنامه ریزی کرده ، کلی جون کنده ، کلی شب تا صبح اشک ریخته و کلی بار از رو دوش خسته جونا برداشته تا تونسته به هدف مقدسش برسه....
خدا وکیلی بشین و چند دقیقه با خودت فکر بکن ببین به چه نتیجه ای میرسی....
آخر شهادت آرزوته یا هدفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منتظر جواباتون هستم... انشاءالله با معرفت شهید بشی
نویسنده: خادم الشهداء
نویسنده: خادم الشهداء
سلام علیکم
از وبلاگ موجی عشق
یاعلی (ع)
طرح میثاق با نشاط و تعالی!
ای شهید...
نخلستان شعر و ادب
بسیجی در دلش زهرا (س)نشسته...
آخر شهادت آرزوته یا هدفت؟؟؟
محفل دلسوختگان
چندغزل عرفانی دیگر از دیوان امام
حکایت های عبرت آموز(2)
داستان شهدا
در محضر بهجت (1)
اشعار مرحوم سپهر (صوتی)
متن کامل مصاحبه عبدالرضا هلالی-6 / 11 / 86
[همه عناوین(40)][عناوین آرشیوشده]